گناه یا جرمی را بر کسی نهادن. کسی را مجرم و گنه کار دانستن: پس آنچه شما کردید تاوان آن چون بر دیگران می نهید؟ (کتاب النقض ص 387). آنچه شما رافضیان کردید تاوان با دیگران چون می نهید؟ (کتاب النقض ص 386). رجوع به تاوان و ترکیبات دیگر آن شود
گناه یا جرمی را بر کسی نهادن. کسی را مجرم و گنه کار دانستن: پس آنچه شما کردید تاوان آن چون بر دیگران می نهید؟ (کتاب النقض ص 387). آنچه شما رافضیان کردید تاوان با دیگران چون می نهید؟ (کتاب النقض ص 386). رجوع به تاوان و ترکیبات دیگر آن شود
محکمه و دادگاه تشکیل دادن. برپا کردن دیوان. محکمۀ قضاوت ترتیب دادن: بوسهل دیوانی بنهاد و مردم را درپیچید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 470). رجوع به دیوان راندن و دیوان کردن شود، کنایه از داوری کردن. (آنندراج) ، دفتر حساب روز قیامت برپا کردن. دیوان روز جزا ترتیب دادن: کرم کن که فردا که دیوان نهند منازل به مقدار احسان دهند. سعدی
محکمه و دادگاه تشکیل دادن. برپا کردن دیوان. محکمۀ قضاوت ترتیب دادن: بوسهل دیوانی بنهاد و مردم را درپیچید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 470). رجوع به دیوان راندن و دیوان کردن شود، کنایه از داوری کردن. (آنندراج) ، دفتر حساب روز قیامت برپا کردن. دیوان روز جزا ترتیب دادن: کرم کن که فردا که دیوان نهند منازل به مقدار احسان دهند. سعدی
دادن غرامت و جریمه. جبران ضرر: یکی اسب پرمایه تاوان دهم مبادا که بر وی سپاسی نهم. فردوسی. از آن من آسان است که برجای دارم و اگر ندارمی، تاوان توانمی داد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 259). جزع تو بغمزه برده جانها لعل تو ببوسه داده تاوان. خاقانی. جان بلب آورده ام تا از لبم جانی دهی جان ز من بربوده ای باشد که تاوانی دهی. عطار. نعمتی را کز پی مرضات حق دریافتی حق تعالی از نعیم آخرت تاوان دهاد. سعدی. رجوع به تاوان و سایر ترکیبات آن شود
دادن غرامت و جریمه. جبران ضرر: یکی اسب پرمایه تاوان دهم مبادا که بر وی سپاسی نهم. فردوسی. از آن من آسان است که برجای دارم و اگر ندارمی، تاوان توانمی داد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 259). جزع تو بغمزه برده جانها لعل تو ببوسه داده تاوان. خاقانی. جان بلب آورده ام تا از لبم جانی دهی جان ز من بربوده ای باشد که تاوانی دهی. عطار. نعمتی را کز پی مرضات حق دریافتی حق تعالی از نعیم آخرت تاوان دهاد. سعدی. رجوع به تاوان و سایر ترکیبات آن شود
سفره انداختن. کنایه از مهمانی و بار عام دادن. (یادداشت بخط مؤلف) : نه هرکه نان دهد حاتم طی است و نه هرکه خوان نهد صاحب ری. (مقامات حمیدی). اندرآ و دیگران را هم بخوان کاندر آتش شاه بنهاده ست خوان. مولوی. سگ آخر که باشد که خوانش نهند بفرمای تا استخوانش دهند. سعدی (بوستان). - امثال: اوخوان نهاد و دیگری دعوت خورد، نظیر: او مظلمه برد و دیگری زر
سفره انداختن. کنایه از مهمانی و بار عام دادن. (یادداشت بخط مؤلف) : نه هرکه نان دهد حاتم طی است و نه هرکه خوان نهد صاحب ری. (مقامات حمیدی). اندرآ و دیگران را هم بخوان کاندر آتش شاه بنهاده ست خوان. مولوی. سگ آخر که باشد که خوانش نهند بفرمای تا استخوانش دهند. سعدی (بوستان). - امثال: اوخوان نهاد و دیگری دعوت خورد، نظیر: او مظلمه برد و دیگری زر